We're a bunch of a*ssholes who take up a whole hallway with our conversation
ما یک مشت افراد مزاحم هستیم که راهرو رو با گپ زدن هامون رو سرمون گذاشتیم
That felt smooth
خیلی یکدست و روان به نظر رسید
So in the pocket
خیلی منظم و هماهنگ
take up
1- علاقه مند شدن, رفتن تو خط
2- (کار یا مسئولیت) به عهده گرفتن
3- (پیشنهاد, مشکل, نظر) رسیدگی کردن, پرداختن
4- (جا, فضا, زمان) گرفتن, پر کردن, مشغول کردن
5- (نظر, عقیده) قبول کردن, پذیرفتن
6- رفتن به محل مخصوص خود
7- (لباس) کوتاه کردن, بریدن = let down
8- (داستان, فعالیت) ادامه دادن, از محل رها شده ادامه دادن
take up the cudgels (on behalf sb/sth)
دست به چماق شدن؛ از عقیده خود دفاع کردن
take/put up with shit (from somebody)
یاوه گویی یا رفتار بد کسی را تحمل کردن
take up/pick up the slack
1- بهینه کردن, بهتر کردن
2- جای خالی کسی را پر کردن, کار کسی را انجام دادن
3- سفت کردن, شلی رو کشیدن
pick up/take up the gauntlet
به مبارزه خیستن, از نظر خود دفاع کردن
take up with somebody/something
(با فرد ناباب) رفیق شدن
take up residence (in somewhere)
شروع به زندگی/سکونت کردن
take somebody up on something
دعوت/تعارف کسی را قبول کردن