اینقدر روزهاتو به نوشیدن سپری کردی که تا مغزت به خستکی/کسالت کشید.
dullness
1- خستگی, بی هیجانی, بی اشتیاقی, کسالت
2- (رنگ) ماتی, مردگی, بی حالی, کدری
3- (هوا) گرفتگی, دلگیری, ابری
4- (درد) ضعیفی, خفیفی
5- (صدا) خفگی, ابهام, نامشخصی
6- (چاقو) کندی
7- (هوش) احمقیت, حماقت، ابلهي, كودني
8- (تجارت) کم رونقی, کم فعالیتی
dull
1- كم هوش ، كند ذهن ، كودن ، خنگ
2- كرخ ، كرخت ، عارى از احساس ، بي حس
3- (از نظر بدني ) كم شتاب ، آهسته ، كند، كنددست ، فس فسو
4- خمود، سست ، بي حال ، بي اشتياق ، بي دل و دماغ ، بي مزه
5- غيرفعال ، بي فعاليت ، بي كار، ناكنش ور، كساد
6- كسل كننده ، ملالت آور، خسته كننده ، ملال انگيز
7- (تيغ يا چاقو يا شمشير و غيره ) كند
8- مبهم ، گنگ ، خفيف
9- (رنگ ) مات ، مرده ، بي حالت ، كدر، گرفته
10- (صدا) نامشخص ، خفه
11- (هوا) گرفته ، دلگير
12- (انگليس ) نيمه كر
13- كند كردن يا شدن ، كدر شدن يا كردن