متنتون رو اصلاح کردم. خوبه که به ادبیات انگلیسی علاقه مندید.
شبی نا آرام در ماه نوامبر بود و طوفان و باران تهدید آمیزی اطراف آلونک کوچک و حقیر عمو ریپلی که مانند یک تله مرغ در چمنزار وسیع آیووا قرار داشت، هیاهو به پا کرده بود. عمو ریپلی در حالیکه مرتب با لهجه خودش می گفت « لعنتی» یا « لعنت بر من» مشغول تعمیر ویولن کهنه اش بود و کاملا از همسر پیر و خستگی ناپذیرش غافل بود... اتاق کوچک، صندلی ها چوبی و دیوار ها عریان بودند به عبارتی آنجا خانه ای بود که فقر مهمان همیشه حاضرش می بود. زن پیر به طرز رقت انگیزی در آن لباس های بی قواره نحیف، نا مرتب و ناامید به نظر می رسید.