مردی که با ضمات/وثيقه توسط پلیس آزاد شده بود دوباره دستگیر شده و با ردمرز شدن مواجه است.
face فعل هست به معنای مواجه شدن.
face (verb)
if you face or are faced with a difficult situation, or if a difficult situation faces you, it is going to affect you and you must deal with it
* Emergency services are facing additional problems this winter.
* The president faces the difficult task of putting the economy back on its feet.
* McManus is facing the biggest challenge of his career.
* As the project comes to an end, many workers now face an uncertain future.
* He must face the prospect of financial ruin.
face
1- چهره ، صورت ، رخ ، رخسار، رو، ناصيه ، لچ ، چهره
2- حالت صورت ، قيافه ، هنايش ، سيما، ظاهر، برو رو، نما
3- رويه ، سطح ، (شكل هندسي ) ضلع ، پهلو، بر، كنار، وجه ، روى
4- (ساعت ) صفحه ، (ورق بازى و چرم و پارچه و غيره ) رو (در برابر پشت back)
5- بزك ، اسباب توالت
6- آبرو، حيثيت
7- رجوع شود به topography
8- ظاهر متن (در برابر فحواى آن )، متن بدون تفسير و توضيح
9- گستاخي ، پررويي
10- (چاپ ) رويه ى حرف ، صورت كليشه
11- (در مورد ساختمان و غيره ) رو به طرفي بودن
12- رو به رو شدن با، مقابله كردن با، رو در رو شدن
13- تن در دادن ، پذيرفتن
14- ماليدن به ، روكش كردن ، روكار كردن ، نماسازى كردن ، صافكارى كردن ، (سنگ تراشي ) صيقلي كردن
15- (ورق بازى و غيره را) رو كردن ، نشان دادن
16- (ارتش ـ مشق نظامي ) ـ گرد كردن
17- (خياطي ) سجاف دار كردن ، رويه دار كردن
18- چهره را (به سويي ) گرداندن ، رو كردن به ، (به سويي ) گرداندن