* ترجمه ها از انگلیسی به فارسی هستن.
1_ .There was a time when I finally felt at home
۱_ یه زمانی بود که بالأخره احساس راحتی می کردم.
2_ I felt like I was running in circles.
And always came to the starting point.
Feeling alone.
۲_ حس می کردم دارم دور خودم می چرخند.
و همیشه به نقطه شروع بر می گشتم.
احساس تنهایی می کردم.
3_ It seemed that he had moved on.
And at times...
I wasn't so sure anymore either.
But as he said... we were worlds apart.
And it hurt.
I still had my friends.
I was greatful for any distraction.
But even they couldn't fill the emptiness.
۳_ ظاهراً اسباب کشی کرده بود.
و بعضی وقتا...
دیگه خیلی هم مطمئن نبودم.
ولی همونجوری که اون گفته بود... ما خیلی با هم فرق داشتیم.
و این قضیه، احساساتمو جریحه دار میکرد.
من هنوز دوستانم داشتم.
بابت هر حواس پرتی ای ممنون بودم.
ولی حتی اونا هم نمی تونستن فضای خالی رو پر کنه.
4_ Was it possible that I made a mistake?
And a fool out of myself?
۴_ امکانش بود که اشتباه کرده باشم؟
و خودمو دست انداخته باشم؟
5_After bargaining, pleading and fighting for 2 years, they finally gave in.
I could move back.
Study. Go... home.
۵_ بعد از ۲ سال چونه زدن، التماس و جروبحث کردن، بالأخره کوتاه اومدن.
می تونستم دوباره نقل مکان کنم.
درس بخونم. برگردم... خونه.
6_ I had a plan. I had Adrian to help me.
۶_ من یه نقشه داشتم. من ادرین رو داشتم که کمکم کنه.