To come along
آمدن تا "اینجا و اکنون"، از راه رسیدن، پیشامد کردن.
To end up
نتیجه دادن، به فرجام رسیدن.
To get by
گذران زندگی کردن، کنار آمدن.
To hold on to something
نگه داشتن چیزی.
but something always seems to come along that I need to buy , and I end up broke.I can get by with very little money for myself when I need to , but I don't seem to be good at holding on to it.
اما هربار انگار که چیزی سر راهام سبز میشود که حتماً باید بخرماش، و کارم به بیپولی میکشد. وقتی لازم باشد با پول خیلی کم میتوانم سر کنم، اما گویا پولنگهدار نیستم.