hold up
1- بالا نگه داشتن
2- مانع شدن, به تاخیر انداختن, گرفتار کردن
3- سرقت مسلحانه كردن
4- ضعیف نشدن, پایدار ماندن
pile-up
راه بندان (بر اثر تصادف)
تصادفات پشت سرهم,
تصادف های سپر به سپر
to sit in traffic
در ترافیک به اتنظار نشستن
how kind of you
وای, چقدر مهربونی تو
مهربونی زیادته میرسونه
You shouldn't have
راضی به زحمت نبودیم
لازم نبود از این کارا میکردی
to hit the spot
have the exact good effect you wanted
برآوردن ، رفع كردن ، ارضا كردن
Bloody Mary
مشروبى كه از ودكا و سوس گوجه فرنگى درست ميكنند
Hold the vodka
نگهداشتن ، نگاه داشتن ، دردست داشتن
Coming right up
الان حاضر میشه, الان میام خدمتون
get
And what can I get you
to buy something =
1- کسب کردن
2- بدست اوردن
3- آوردن
4- بردن
5- خریدن
6- بجای کسی پرداختن, مهمون کردن
7- دستمزد دریافت کردن
8- (حس) دست دادن
9- برخوردار بودن از
10- (مریضی) گرفتن, دچار شدن
11- دست پیدا کردن به
12- (تنبیه) کشیدن, تحمل کردن
13- رسیدن به (با to)
14- رفتن
15- حرکت دادن
16- (اتوبوس و غیره) پیمودن, سوار شدن
17- شدن
18- کردن, باعث شدن, (حادثه) دادن
19- مجبور کردن؛ متقاعد کردن
20- فهمیدن, گرفتن
21- (غذا) آماده کردن, درست کردن
22- (رادیو و غیره) دریافت کردن
23- (تلفن, در) جواب دادن
24- (پلیس) دستگیر کردن, گرفتن
25- حمله کردن, کشتن
26- گول زدن, تقلب کردن
27- (تلفن) صحبت کردن, تماس گرفتن